گذشت لحظه های با تو بودن و در پاییز عشقمان نامی از دوست داشتن باقی نماند چقدر زودگذر بود قصه من و تو و در آنروز که دست بی رحم تقدیر درو کرد گندمزار دلهایمان را و تهی شد همه جا از عطر گل عشق و در کوچ پرنده های غمگین در آن کویر آرزو شاعری دل شکسته و تنها می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها قطره اشکی به یاد همه خاطره ها .....
وقتی دلم به درد میاد و کسی نیست به حرفهایم گوش کند، وقتی تمام غمهای عالم در دلم نشسته است، وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم... وقتی تمام عزیزانم با من غریبه می شوند... و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند... وقتی تمام عالم را قفس می بینم... بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم.. بی تفاوت می گذرم....
دلم می خواهد گریه کنم به حال زار این دلم دلم می خواهد داد بزنم واسه رهایی از خودم دلم می خواهد پر بکشم به آسمون سفر کنم روی ابرها بشینم به آدما نظر کنم دلم می خواهد داد بزنم همه جا فریاد بزنم بگم ستاره گم شده خاموش و بی صدا شده از عشقش جدا شده تازه مثل ما شده بی نور و بی صدا شده داره هق هق میکنه اونم می خواهد گریه کنه از این دل بی همزبون پیش خدا شکوه کنه آره دلش گرفته مثل من سرشتش طالعش شوم شوم این دلش پر ز خون میگن بهش غصه نخور اینم یه جور حکمت حکمت اونی که همیشه بالا تر از ابر من داره ما رو میبینه واسمون اشک میریزه میگن طاقت نداره گریمون و ببینه اونه که می دونه ما داریم فنا میشیم توی راه عاشقی مثل اون خدا میشیم اگه این کفر ما می خوایم کافر بشیم توی این دنیا ما می خوایم عاشق بشیم
مرا در قبر سیاهی بگذارید تا همه بدانند در سیاهی ترین تاریکی ها جان باخته ام.
هر گاه در جای قبر من تردید داشتید قطعه سنگی را از کوه بغلتانید هر جا آرام
گرفت بدانید آنجا قبر من است.
دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند به آنچه خواستم نرسیدم.
چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند تا آخرین لحظه چشم انتظار مانده ام.
موهایم را پریشان بگذارید تا همه بدانند در این دنیا هیچ امید و آرزویی نداشتم.
بوته گلی وحشی در تابوتم بگذارید تا به جای معشوقم همراهم باشد.
تکه یخی روی قلبم بگذارید تا با تابش آفتاب،آب شود و به جای عزیزم برایم بگرید.
اشتباهی که یک عمر پشیمانم از آن اعتمادی است که بر مردم دنیا کردم
کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش می شد دفتر تقدیر عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی
هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی
برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو:
یادت بخیر |