خدایا شرمنده ام ...
حرفهایت را شنیده ام و می دانم ...
اما چون کودکی لجباز مسیر خود می روم ،
پشت به تو می کنم به جلوی رویم می آیی ....
چشمانم را می بندم در ذهنم نوازش می کنی ....
فراموشت می کنم لحظه به لحظه به یادم داری ....
بنده تو می فهمد که هر روز کوله بار شرمش سنگینتر از دیروز است ...
به خودت قسم که می فهمد و می داند ، اما ....
چاره چیست ؟
ضعیفم آفریدی ، دست و پایم در زنجیر هوس خلق کردی و میل سرکش پرواز به سویت را در درونم نهادی ...
شکنجه است ؟؟
یا امتحان ؟؟
اما شیرین است !
دوستت دارم که دوستم داری و توجه داری به من ...
تنهایم مگذار !
خدایا دلم برای یه درد و دل درست حسابی باهات تنگ شده. میخوام چند ساعتی نگام کنی. تو که همیشه هوامو داشتی، تو بدترین شرایط کمکم کردی. میدونم، میدونم چند وقته ننشستم باهات حرف بزنم. میدونم زیادی گناه کردم. میدونم قلبم رو سیاه و سیاه تر کردم. با همه اینا نمیخوام سرمو پایین بندازم. میخوام تو رو که خیلی وقته ندیدم و از یادت غافل بودم خوب نگاه کنم. میخوام اینقدر باهات حرف بزنم، اینقدر عقده های دلمو تو این شب انتظار بیرون بریزم که راحت راحت بخوابم. اما قول میدم واسه خودم چیزی نخوام، باور کن واسه خودم نیست.
ببین، ببین خدایا اشکام داره میاد. خیلی وقته صورتم رو تر نکرده بودن. به همین اشکام قسم واسه خودم هیچی نمیگم. واسه یکی از پاکترین بنده هات اومدم گدایی. میخوام قسمت بدم به قلب پاکش، به دل نازنینش و به اون نگاه معصومش که هر چی صلاحش هست رو جلو راهش بگذاری. نمیدونم چه دعایی بکنم که خیلی مقرب باشه، نه در این حد هستم که مقرب تو بشم و نه بلدم. اما یادت باشه خیلی امیدوارش کردم به تو. گفتم خدایی داری که اگه دل بهش بدی دلتو برگشت نمیزنه. خودت میدونی که جز تو کسی نمیتونه کمکش کنه. نگذار بیشتر از این طعم پستی و نامردی رو بچشه.
خدایا مثل همیشه و با تمام وجودم، محکم و قوی ایستادم و امید به تو دارم. به تویی که هزاران دفعه با تک تک سلولای بدنم لمست کردم. به مهدی قسم که دوستت دارم بدون هیچ چشم داشتی. تو همیشه خدای مهربون منی ...
منتظران را به لب آمد نفس
ای شه خوبان تو به فریاد رس
ما همه موریم، سلیمان تو باش
ما همه جسمیم، بیا جان تو باش